تف به اين زندگي لعنتي . شبانه روزت را به عشق آزادي ايران بگذاري و بعد مزدور بخوانندت ؟ عامل و جيره خوار اين حراميان حکومت بدانند تورا ؟ زندگيم را تعطيل کرده ام . نه ماه است که کف خيابان در هر تجمعي شعار داده ام و کنک خورده ام . نه ماه است که شب و روزم شده است جنبش آزاديخواهي ايران . صبحم پاي اينترنت است و شبم خواب نوشته هاي فردا . هر کار که در بضاعت اندکم بوده دريغ نکرده ام . زير بمباران ايميل و کامنتهاي تهديد آميز سگان ولايت فقيهم و هر ثانيه سايه حيس و بند و اعدام را بالاي سر دارم و بعد به من بگويند مزدور و جيره خوار ؟
دل من گرفته زين جا . اما چه کنم که بسته پايم . اگر بتوانم ، اگر زورم برسد و اگر عرضه داشته باشم ، ميروم از اين مهمان خانه مهمان کش روزش تاريک . در غربت مردن شرف دارد تا در خانه غريب باشي .
هميشه گفته بودم چون او که ما ميمانيم . ما به دعوت کسي نيامده ايم که به عتاب کسي برويم . هميشه همين را گفته بودم و مانده بودم . اما اخوان حرف دلم را ميزند که : دوستان و دشمنان را ميشناسم من . آه اما با که بايد گفت اين . من دوستي دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن .
ديگر نمينويسم . ميدانم که صبح آزادي ايران نزديک است . ميدانم که تا طلوع مردم سالاري به جاي اين دين سالاران مردم فريب ، راهي نمانده است . نه خسته ام و نه نا اميد . دلشکسته ام و همين براي خفه شدن بس است . خفه ميشوم .